پيام
+
وبگردي 20:30،خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا ميدي؟؟؟؟؟؟
اينها جملاتي بود که دخترک در طول مســير خوابگاه تا دانشگاه مي شنيد!
بيچــاره اصـلا” اهل اين حرفـــــها نبود
روزي به امامزاده ي نزديک دانشگاه رفت…
انگار فقط آمده بود گريه کند…
رفت و از روي آويز چادري برداشت و سر کرد…زير لب چيزي مي گفت انگار!!! خدايا کمکم کن…
چند ساعت بعد،
||عليرضا خان||
92/1/21
خانم خونه
دخترک سراسيمه بلند شد و يادش افتاد که بايد قبل از ساعت 8 خود را
به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چيزي شده بود…ديگر کسي او را بد نگاه نمي کرد..!
… نگاه هوس آلودي تعـقــيبش نمي کرد!
احساس امنيت کرد…با خود گفت:مگه ميشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!!
يک لحظه به خود آمد…ديد چـــادر امامــزاده را سر جايش نگذاشته
2-عاشقانه ها
@};- عالي بود
*فطرس دل*
خيلي خوب بود@};- @};- @};-
خانم خونه
ممنون @};-
ياسر حيدري
قشنگ بود
||عليرضا خان||
عالي ... عالي