با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+قلب آدمي مساحتي دارد مغيير.
تنهايي تنگش ميکند.
درد زخميش ميکند .
خنده شادش ميکند.
علاقه عاشقش ميکند.
دروغ سياهش ميکند.
و هنگامي اين مساحت ثابت ميگردد که عواملش ثابت گردند.
و چه چيزي اين عوامل را ثابت نگاه ميدارد.؟ ....
ما موجب اين تغييرات ميشويم . براي يک نفر باشيد تا ثابت بمانيد.
زندگي بوم سفيديست...
من و تو نقاشهاي اين صفحهايم?
زندگي را ميتوان زيبا نگاشت... زندگي را ميتوان رنگي کشيد...
اندکي رنگ محبت? بيشتر رنگ عشق? سايه روشنهايي هم رنگ صفا! @};- - خانم خونه
+استاد روپوش سفيد و تميزي پوشيده بود تا گرد گچ روي لباسش ننشيند . صدايش سخت به ما که ته کلاس بوديم ، مي رسيد :
او مي گفت : تمام عضلات بدن از مغز دستور مي گيرند ، اگر ارتباط مغز با اعضاي بدن قطع بشود ، اعضاء هيچ حرکتي نخواهند داشت ؛ اگر هم داشته باشند ، کاملا غير عادي و نا منظم خواهد بود .
حرف استاد مه به اين جا رسيد ،
حرف استاد مه به اين جا رسيد ، يکي از دانشجوها که مسن تر از بقيه بود ئ هميشه ساکت ، بلند شد و گفت :« ببخشيد استاد ! وقتي ترکش توپ سر رفيق منو از زير چشم هايش برد تا يک دقيقه الله اکبر مي گفت . » - خانم خونه
+اميدوارم روزتون رو با يه دنيا اميد، يه بغل آرزو
و يه عالمه انرژي مثبت شروع کنيد…
صبح نازتون بخير@};-
+مرحوم آيت الله بهجت:ماآمده ايم زندگى کنيم تا قيمت پيداکنيم،نه اينکه با هرقيمتي زندگي کنيم! زندگي ماحکايت يخ فروشي است كه از او پرسيدند:فروختي؟گفت:نه ولي تمام شد.
+وبگردي 20:30،خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا ميدي؟؟؟؟؟؟
اينها جملاتي بود که دخترک در طول مســير خوابگاه تا دانشگاه مي شنيد!
بيچــاره اصـلا” اهل اين حرفـــــها نبود
روزي به امامزاده ي نزديک دانشگاه رفت…
انگار فقط آمده بود گريه کند…
رفت و از روي آويز چادري برداشت و سر کرد…زير لب چيزي مي گفت انگار!!! خدايا کمکم کن…
چند ساعت بعد،
دخترک سراسيمه بلند شد و يادش افتاد که بايد قبل از ساعت 8 خود را
به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چيزي شده بود…ديگر کسي او را بد نگاه نمي کرد..!
… نگاه هوس آلودي تعـقــيبش نمي کرد!
احساس امنيت کرد…با خود گفت:مگه ميشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!!
يک لحظه به خود آمد…ديد چـــادر امامــزاده را سر جايش نگذاشته - خانم خونه
+مي توان غنچه شد و وقت سحر خوش خنديد
مي توان عطرشد و جام تبلور نوشيد
مي توان چشمه شد و از دل تپه جوشيد
مي توان ابر شد و بر سر کيهان باريد
مي توان بيد شد و در نم باران رقصيد
مي توان ژاله شد و رخ اقاقي بوسيد@};-
مي توان دم شد و در ساز دل و ناي دميد
مي توان نغمه شد و در دل صحرا پيچيد
مي توان عشق شد و بر سر عاشق شوريد
مي توان مهر شد و تا ابديت تابيد
+خوشا دل سپردن به عشق خدايي / ز قيد هوس هاي دنيا، رهايي
خوشا، از گناهان همه توبه کردن / به درگاه حق، نيمه شب، چهره سايي
خوشا بر فراز جهان پر گشودن / گذشتن ز خودبيني و خودنمايي
@};- @};- @};-
لبخند شما صدقه اي است که به برادرتان تقديم ميکنيد . حضرت محمد(ص)@};- - خانم خونه
+@};-
يک وقت هايي بايد
روي يک تکه کاغذ بنويسي
تـعطيــل است
و بچسباني پشت شيشه ي افـکارت...
بايد به خودت استراحت بدهي
دراز بکشي
دست هايت را زير سرت بگذاري
به آسمان خيره شوي
و بي خيال ســوت بزني
و بخنــدي به تمام افـکاري که
پشت شيشه ي ذهنت صف کشيده اند
آن وقت با خودت بگويـي
بگذار منتـظـر بمانند...