سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شادیهای کوچک یک خانم خونه دار
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

چند روزی به یکی از شهرهای قشنگ شمالی رفته بودیم .

اگر به میل خودم باشد برای همیشه ویلای روستاییمان را به تهران  ترجیح میدهم  اما حیف .....

بوی دودی که از  هیزم  بلند میشود ,صدای خروسی که در دوردستها  ازادانه صدایش را رها میکند , بوی دریا  وقتی که نفس عمیق میکشم

وادمهای مهربان لبخند به لب  ,همگی مرا به وجد میاورد .

ادمهایی که قلبشان کف دستشان هست  وتو بادیدنشان قلبشان را هم میبینی ,اگر دوستت دارند  یا  اگر از تو بدشان میاید  ,درهمان نگاه اول متوجه میشوی .

و انجا تازه یادت میاید  عاشق زندگی بودن چه رنگی است  .

توی باغ  بوته های خودرو نرگس گل داده بودند  , احساس کردم  خدا این هدیه را برایم فرستاده  ,اخه من هیچ زحمتی برایش نکشیده بودم  اصلا انتظارش را هم نمیکشیدم , پس حتما هدیه بوده ,  وقتی اینجوری به نرگسها نگاه میکنم  به خدای خودم عاشق تر میشوم .

راستی به جبران این هدیه چه کاری میتونم بکنم .... وای از کوچکی وضعیفی خودم .

یک روز هم بعد از نماز صبح پیاده روی کردم تا به دریا رسیدم ,وقتی رسیدم موقع طلوع خورشید بود  ,یک نفس عمیق کشیدم  انقدر عمیق که فکر کردم خورشید ودریا را هم به ریه هایم کشیده ام وقتی چشمم را باز کردم همه چیز سرجایش بود  و خنده های من  که تمامی نداشت ,  انگار خورشید ودریا هم میخندیدند .

اینها شادی های اکتشافی من  در زندگی ام  است , ساده و دم دستی .

                                      




موضوع مطلب :

          
شنبه 91 بهمن 7 :: 11:32 صبح

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 4
  • بازدید دیروز: 13
  • کل بازدیدها: 146738
امکانات جانبی