مدتی از این وبلاگ دور بودم ان هم به خاطر مشغولیت هایی بود که داشتم که مهمترینش عروسی برادرم بود , تهیه تدارکات و تمام دلمشغولی هایی که یک خانوم برای یک عروسی دارد ,مثل تهیه لباس و....... که برای اقایان کم اهمیت تر هست گاهی به انها غبطه میخورم که چه قدر راحت هستند .
حالا که عروسی تمام شده باز هم در همان حال وهوا هستم وخاطرات ان را در ذهنم مرور میکنم ,گاهی لبخند میزنم وگاهی به فکر میروم .
امیدوارم زندگی خوبی را شروع بکنند .چه قدر دلم میخواهد که با خانوم برادرم مثل خواهر باشیم . برای عروس قبلی مان با شدت بیشتری این ارزو را داشتم اما برای او همیشه خواهر شوهر بودم .حالا توقعم برای یک ارتباط خواهرانه وبی ریا کمتر شده ولی هنوز پابرجاست .
انقدر سرگرم بودم که به پاییز در کنارم نگاه نکردم .
دوباره پاییز امد . نفس عمیق میکشم و میبویمش ...... بعد از مدتی برگها هم خزان خواهند کرد ولی غمی نیست چون وقتی برگی از درخت می افتد برگی دیگر از قبل اماده جایگزین شدن هست .... یعنی اگر چیزی را از دست دادیم غصه چیزی رانخوریم .زندگی جزیان دارد حتی اگر در پاییز عمرمان باشیم .
تنها دوستان واقعی هستند که در پاییزدلمان باز هم مارا میخواهند و دوستمان دارند .
موضوع مطلب : زندگی, زیبایی, دوستی