امروز برطبق قراری که چند روز پیش با خانمهای همسایه داشتم , به پیاده روی رفتیم .
صبح قشنگی بود . در طی راه رفتن صحبت هم میکردیم . یکی از خانمها که مسن تر از همه ما هم بود شروع کرد به تعریف از شوهرش که چه قدر اهل خیر است و از اخلاق ومنش و........شوهرش میگفت همه گوش میکردیم .
ناگفته نماند که چند وقت پیش به طور خیلی اتفاقی من متوجه شده بودم که این اقا زن دیگری هم دارد و .......وبه بهانه کار اغلب مواقع این خانم تنها است ,بچه ها هم که ازدواج کرده اند.
موقع حرف زدن این خانم ,گهگاهی نگاهی به صورتش می انداختم ,خیلی دلم گرفت ,با این که از شوهرش با افتخار صحبت میکرد ,هیچ شوقی در چهره اش نبود.
احساس بدبختی و بدبخت بودن سخت است , اما با وجود همه اینها تظاهر به خوشبختی و ابروداری کردن از ان هم سخت تر هست.
ای کاش کاری از دستم برمیامد تا برای شادی اش انجام دهم . راستی چه کار میتوانم بکنم ؟
موضوع مطلب : تظاهر