دیروز برای رفتن به جایی سوار تاکسی شدم . بعد از لحظاتی خانمی مسن هم کنارم نشست ,با لبخند سلام کرد . به نظر خوش مشرب می امد , خیلی زود هم صحبت شدیم .
پاییز را برای مسافرت کردن انتخاب کرده بود . برایم از جاهایی که رفته بود میگفت بچه هایش بزرگ شده بودند وکسی در خانه منتظرش نبود او هم هرجایی که هوس دیدنش را میکرد میرفت از کویر تا جنگل و دریا .
برای لحظه ای فکر کردم که وقتی بچه های من هم بزرگ شدند , من هم میتوانم به جای دلتنگی کردن برای چیزهای از دست داده , با سفر کردن خودم را شاد نگه دارم و مزاحم دیگران نباشم .
مستقل بودن حس خوبی است .
موضوع مطلب : سفر, مسافر, استقلال