شادیهای کوچک یک خانم خونه دار
موضوع مطلب : عشقبـازی به همیـن آسـانی اسـت ... یک صبح دیگر هم شروع شد , من در این تنهایی وسکوت خانه مشغول کارهای هر روزه هستم . خودم را که در ایینه نگاه میکنم , زنی چهل ساله را میبینم با سادگی تمام . البته من عاشق سادگی هستم چون این طوری به خودم شبیه ترم . بدون هیچ ارایش و هیچ پیرایشی , بدون هیچ دستبند وگوشواره و انگشتری , نه ابنکه نداشته باشم که دارم , اما از داشتنشان لذتی نمیبرم .
تمایلی به ارایش کردن هم ندارم چون نیازی نمیبینم که خودم را جور دیگری نشان دهم . من همینم با همه ی بدی ها وگاه خوبی هایم , گاهی غمگین و پکر و گاهی شاد . لک های صورتم را پنهان نمیکنم چون طبیعی است ونیازی نیست که صورتم مثل یک عروسک بیجان صاف وبی لک باشد . لباسهایم ساده ولی خوشرنگ وراحت است نیازی به پوشیدن لباسهای گران وتیره (مثلا سنگین ) ندارم , من خودم هستم نه انچه که مد روز است .
دوباره نگاه میکنم , زنی چهل ساله هستم , بدون هیچ زینت وزیور مصنوعی , با زیبایی های طبیعی که مناسب سنم است وبا لبخندی بر لب .
انگار هر چه ساده تر باشی راحت تر بالت باز میشود و پرواز میکنی . وقتی بپری لذت بیشتری میبری در مقایسه با وقتی که به خاطر دیگران پیرایه ببندی ومنتظر اظهار نظرشان باشی. من عاشق سادگی ام چون این طوری به خودم شبیه ترم . موضوع مطلب : پرواز,بی پیرایه امروز برطبق قراری که چند روز پیش با خانمهای همسایه داشتم , به پیاده روی رفتیم . صبح قشنگی بود . در طی راه رفتن صحبت هم میکردیم . یکی از خانمها که مسن تر از همه ما هم بود شروع کرد به تعریف از شوهرش که چه قدر اهل خیر است و از اخلاق ومنش و........شوهرش میگفت همه گوش میکردیم . ناگفته نماند که چند وقت پیش به طور خیلی اتفاقی من متوجه شده بودم که این اقا زن دیگری هم دارد و .......وبه بهانه کار اغلب مواقع این خانم تنها است ,بچه ها هم که ازدواج کرده اند. موقع حرف زدن این خانم ,گهگاهی نگاهی به صورتش می انداختم ,خیلی دلم گرفت ,با این که از شوهرش با افتخار صحبت میکرد ,هیچ شوقی در چهره اش نبود. احساس بدبختی و بدبخت بودن سخت است , اما با وجود همه اینها تظاهر به خوشبختی و ابروداری کردن از ان هم سخت تر هست. ای کاش کاری از دستم برمیامد تا برای شادی اش انجام دهم . راستی چه کار میتوانم بکنم ؟
موضوع مطلب : تظاهر چند روزی به یکی از شهرهای قشنگ شمالی رفته بودیم . اگر به میل خودم باشد برای همیشه ویلای روستاییمان را به تهران ترجیح میدهم اما حیف ..... بوی دودی که از هیزم بلند میشود ,صدای خروسی که در دوردستها ازادانه صدایش را رها میکند , بوی دریا وقتی که نفس عمیق میکشم وادمهای مهربان لبخند به لب ,همگی مرا به وجد میاورد . ادمهایی که قلبشان کف دستشان هست وتو بادیدنشان قلبشان را هم میبینی ,اگر دوستت دارند یا اگر از تو بدشان میاید ,درهمان نگاه اول متوجه میشوی . و انجا تازه یادت میاید عاشق زندگی بودن چه رنگی است . توی باغ بوته های خودرو نرگس گل داده بودند , احساس کردم خدا این هدیه را برایم فرستاده ,اخه من هیچ زحمتی برایش نکشیده بودم اصلا انتظارش را هم نمیکشیدم , پس حتما هدیه بوده , وقتی اینجوری به نرگسها نگاه میکنم به خدای خودم عاشق تر میشوم . راستی به جبران این هدیه چه کاری میتونم بکنم .... وای از کوچکی وضعیفی خودم . یک روز هم بعد از نماز صبح پیاده روی کردم تا به دریا رسیدم ,وقتی رسیدم موقع طلوع خورشید بود ,یک نفس عمیق کشیدم انقدر عمیق که فکر کردم خورشید ودریا را هم به ریه هایم کشیده ام وقتی چشمم را باز کردم همه چیز سرجایش بود و خنده های من که تمامی نداشت , انگار خورشید ودریا هم میخندیدند . اینها شادی های اکتشافی من در زندگی ام است , ساده و دم دستی . موضوع مطلب : امروز کمی حالم گرفته است . طبق معمول این جور مواقع خودم را دلداری میدهم . الان هم داشتم فکر میکردم شاید الان در اوج زندگی ام هستم و معلوم نیست که فردایم چه طوری خواهد گذشت ! توکل به خدا . با وجود خدایی مهربان که دوستم دارد نیازی به دوست داشتن غیر ندارم , بگذار خود خدا هر کسی را که دوست دارد اطرافم بگذارد , با وجود خدایی چنین قدرتمند ,کار من فقط باید شاد بودن و لبخند زدن به دنیا باشد . میخندم وشادم و میدانم خدا هم مرا اینگونه بیشتر دوست دارد ,فقط باید انسان باشم . الان با عشق به اشپز خانه ( مقر فرماندهی خودم ) میروم تا نهار امروزم را بپزم از این انگیزه های به ظاهر کوچک برای زندگی ,در دلم قند اب میکنم چون خودم را خوب میشناسم اگر بقیه خانواده نباشند نهار برایم مزه ای ندارد اصلا نمیپزم . زنده باد خانواده زنده باد ...... حتی دلتنگی که با وجودش به معنی زندگی عمیق تر فکر میکنیم . وجودم پر از دوست داشتن شده است . موضوع مطلب : دوست داشتن _شادی, انگیزه پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
|||||