شادیهای کوچک یک خانم خونه دار امروز ای میلی از دوستم دریافت کردم , دیدم بد نیست برای شما هم بگذارم تا بخونید .
موضوع مطلب : وضو, انرژی امروز هوا کمی سرد شده .باران هم میبارد , دلم میخواهد به زیر لحافم بروم واز پنجره روبروی تختم , به بیرون نگاه کنم , ببینم که چطور قطره های باران با سر وصورت سروهای پشت پنجره بازی میکند . امروز باید به جلسه مدرسه پسرم هم بروم فردا هم به جلسه دخترم باید بروم , همیشه اولین جلسه سال مربوط به انجمن اولیا ومربیان هست . سالهای گذشته عضو میشدم ولی حالا دیگر حوصله این کارها را ندارم . احساس میکنم هر چه میگذرد تمایلم به سکوت و ارامش بیشتر میشود . هرچه میگذرد احساس نیازم به خدا هم بیشتر میشود , بیشتر درک و اعتماد می کنم . چند وقت پیش موضوعی , حسابی فکرم را درگیر کرده بود نه میتوانستم با کسی صحبت کنم و نه ارام میشدم ,با همین فکرها قران را باز کردم و اولین ایه را خواندم در ان ایه از اطمینان به خدا فرموده بود , دلم روشن شد و کار را به خودش سپردم . هر وقت مضطرب می شدم با خودم میگفتم که خدا به تو اطمینان دارم ..... بالاخره گذشت بد هم نگذشت .... و شیرینی این اطمینان هنوز هم برایم مانده است ...... خدایا دوستت دارم . موضوع مطلب : زندگی, خداوند, اطمینان
امروز هوا ابری است , دلم احساس تنگی میکرد . ساعتی پیش برادرم زنگ زد و حال و احوالی کردیم وقتی صحبت تمام شد دلتنگی من هم پر کشید احساس خوبی داشتم . به همین سادگی و راحتی حالم تغییر کرد . یه خورده به کارهای خونه رسیدم ودر همین حال برای خودم اواز خوندم و حالا خوشحالم ..... انگار رنگ هوا هم روشن تر شده شاید افتابی شود . در بازار دل من همه چیز را ارزان میتوان به دست اورد , فروشنده ها با انصافند , فقط باید سخت نگرفت . موضوع مطلب : بازاردل, بهانه خوب
: میزان فاصله ی قلب آدم ها و تٌن صدا
استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با
وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟
آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر
فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید
صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف
معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم
به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه
میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى
نمانده باشد
این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما
همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ
فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز
کنی با او حرف بزنی.
??
موضوع مطلب : داستان, عشق پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|