شادیهای کوچک یک خانم خونه دار چند روز پیش مادر یکی از دوستهای دخترم را دیدم که در دوره ابتدایی با هم همکلاس بودند . کمی با هم صحبت کردیم واز مدرسه جدید بچه هایمان گفتیم , دخترش نتوانسته بود در ازمون تیزهوشان قبول شود و به یک مدرسه معمولی میرفت , با اصرار تمام میخواست به من ثابت کند که مدرسه دخترش مثل تیزهوشان خدمات میدهد و ..... اول میخواستم کمی در این مورد با او بحث کنم اما کمی صبر کردم وچیز زیادی نگفتم , چون میدانستم که چه امیدها وارزوهایی که برای بچه اش ندارد در واقع از تمام دنیا فقط همین را دارد ... به او گفتم که تلاش دانش اموز برای اینده اش خیلی ارزش دارد و من مطمئن هستم که فرزندش موفق میشود .... ونوع مدرسه در مقابل تلاش دانش اموز ارزش کمتری دارد . وسعی نکردم که موقعیت و نمره های دخترم را به رویش بیاورم . پایان صحبتهایمان خیلی ارام شده بود ومثل اول صحبتمان نگران نبود و لبخند میزد . امیدوارم همه موفق وخوشبخت بشوند , واقعا چه کسی میتواند اینده بچه هایی را که امروز در کنار هم هستند را پیش بینی کند شاید کسی که به نظر معمولی میاید در اینده ای دور سرشناس و موفق باشد ویا برعکس . همیشه به بچه هایم میگویم که هیچ کسی را دست کم نگیرند و برای همه ارزش قائل باشند چون هیچ کس از عاقبت کار خبر ندارد شاید فردا محتاج کسی شویم که امروز اورا مسخره میکنیم .
موضوع مطلب :
برباید دلبر از تو دل، ولی آهسته آهسته مراد تو شود حاصل، ولی آهسته آهسته سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته تحمّل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته
* بخشی از " شرر عشق " علامه_حسن_زاده_آملی موضوع مطلب :
آدما وقتی خسته و دلتنگ میشن، دست به کارای مختلف و عجیبی میزنن. بعضیها فقط با یه گرد و غباری که تو چشمشون بره، به زمین و زمان، بد میگن و غُر میزنن، که چرا وقتی باد مییاد، خاک بلند میشه. بعضیها هم بر عکس، هیچی نمیگن، شکایت نمیکنن و با کسی هم، درد دل نمیکنن ؛ فقط تو خودشون میریزن و حرص میخورن، ولی یک کلمه حرف نمیزنن! یه دسته دیگه هستن که نه غُر میزنن و نه حرص میخورن؛ انگار خودشونرو میخوان تو آب بندازن و اون قدر برن پایین تا غرق بشن. اصلاً سعی هم نمیکنن خودشونرو نجات بِدن یا حتی از کسی کمک بخوان... در عوض، توی این دنیای به این بزرگی، بعضی آدما رو میبینی که انگار نه انگار تا حالا غمگین شده باشن، یکسره لبخند ژکوند تحویل آدم میدن. اونقدر خوشن که نمیدونم این همه خوشی از کجاست؛ اصلاً برای چی خوشن؟! وقتی هم ازشون میپرسی: «چرا اینقدر خوشین؟» جواب میدن: «دنیا ارزش غصه خوردن نداره!». شاید فکر کنید این جور آدما از هفت دولت آزادن؛ ولی اینها واقعا اونقدر از درون خوشن که اگه کسی هم، چیزی به اونا بار کنه در جواب میگن: دنیا ارزش غصه خوردن نداره. فقط باید زندگی کرد؛ زندگی هم، بالا و پایین داره، غم و شادی داره. مهم اینه که تو لحظههای حسّاس، تصمیم درست بگیری. تازه، من یه سری دیگه از آدمارو میشناسم که اصلاً دنبال غم و غصه میگردن. اونا نقش سنگ صبور رو دارن؛ وقتی یکی مریض میشه، پرستار میشن؛ توی رابطههای دوستیشون همیشه شریک غصهها میشن؛ در رابطههای اجتماعی هم همیشه نقش مشاورهای دلسوز رو ایفا میکنن. انگار خودشون اصلاً غم و غصهای ندارن. این جور آدما کسانی هستن که همه ما دوست داریم بعضی وقتها باهاشون همکلام بشیم. این افراد، غصههاشون رو پیش خودشون نگه میدارن و با بقیه، تا مرز و نهایت خوشبختی میخندن. شاید این درسته که میگن: «کسی که گریه میکنه، یک غصه داره و کسی که میخنده، هزار تا غم»؛ چون اون که میخنده، میدونه غصه خوردن، راه حل مشکلات نیست، بلکه با خنده و آرامش، سعی میکنه بهترین روش رو برای زیستن، انتخاب کنه و این، چیزی نیست جز همون تصمیم طلایی». آدما وقتی میخندن، برای رسیدن به خوشبختی، بهتر میتونن تصمیم درستی بگیرن. پس بخند تا دنیا بهت بخنده!
موضوع مطلب : انگیزه, چگونه میتوان شادتر و خوشبخت تر بود؟, خنده
مادرشوهرم امشب در مسجد محلمان شام میدهد , از الان به فکر امشب هستم . پارسال که در شستن ظرفها کمک کرده بودم از الان هم به انبوهی از ظرفهای امشب فکر میکنم البته کلی از انها یکبار مصرف هستند . هر کاری شیرینی خودش را دارد حتی اگر در عزاداری باشد , همین که به درد انجام کاری میخوریم , همین که روی بودنمان حساب میکنند و همین که به راحتی کلی ثواب میبریم ........... لحظاتم را دوست دارم ...... لحظات خوب خودم و همه پایدار و پاینده باد . محرمتان پر از ثواب ورضایت الهی باد . *******************************
*******************************
موضوع مطلب : ثواب, لحظه ها, رضایت
امروز حسابی فکرم مشغول هست , گاهی نمیدانم که بعضی از کارهایم درست است یا نه ؟ سالها پیش یعنی زمانی که ازدواج کردم از کارم استعفا دادم , سالها با بچه داری وخانه داری گذشت. الان بچه ها بزرگ شده اند , نمیدانم که اگر کارم را ادامه میدادم بهتر بود یا نه ؟ چند روز پیش به جلسه انجمن دخترم رفته بودم . غیر از من همه شاغل بودند , دکتر, پرستار , معلم .... احساس میکردم به خاطر شغلشان اعتبار بیشتری دارند , نمیدانم شاید هم زیادی حساس شده ام . البته وقتی به صورتشان نگاه میکردم خستگی از رویشان میبارید , اوضاع لباس پوشیدنشان هم نشان میداد که بدون توجه فقط چیزی پوشیده اند که بیرون بیایند ..... خیلی دوست داشتم نظر شان را در مورد کار کردنشان بدانم ولی امکان نداشت ..... نمیدانم اگر به کارم ادامه میدادم راحتی و رضایت الانم را داشتم یا نه شاید هم اوضاعم بهتر می بود .... گاهی نمیدانم ......... موضوع مطلب : زندگی, انگیزه, دلتنگی سلام به امروز .... سلام به روزهای گذشته و روزهای خوبی که منتظر امدنشان هستم ..... مثل برق روزهایم میگذرد انگار سرعتشان از قبل بیشتر شده , بچه هایم بزرگ میشوند قدشان از من بلندتر شده , امروز به مدرسه پسرم رفته بودم یکی از دوستانش جلو امد و سلام کرد از بزرگ شدنش تعجب کردم نسبت به پارسال بلندتر و مردتر شده بود .......... انگار همه چی در حال مسابقه با زمان هست.
به خودم و خواستنی هایی که هنوز بهشان نرسیده ام . به خودم فکر میکنم و به اطرافیانم و به محبتهایی که تا دیر نشده باید نثارشان کنم ........ به خودم فکر میکنم ....... موضوع مطلب : دلتنگی, زمان, زندگی پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|